امروز روز اول مدرسه هلیا بود. هلیا خیلی نگران بود و دیشب به سختی خوابید.

نمیدونم چرا با اینکه معمولا از هیچکس انتظاری ندارم ولی امروز دلم میخواست کسانی که میدونم هلیا براشون خیلی مهم هست بهمون زنگ بزنند.

هیچگ نزد و من یادم اومد که دارم لحظات خوشی را از دست میدهم. حالم عوض شد. چه خوب که من الان اینجا هستم در کنارش و در امید و دلواپسی هاش باهاش شریک میشم.

عزیزانم که میدونم هلیا را با عشق همیشه حمایت میکنید. امروز روز خیلی خوبی بود و نگرانی‌هایمان به سرعت باد رفتند و امید جایش را گرفت.

روز اول مدرسه

مدرسه هلیا

هلیا ,خیلی ,روز ,امید ,هیچکس ,میدونم ,میدونم هلیا ,بود و ,امروز روز ,که میدونم ,روز اول

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مرجع مقالات رسمي کرم پودر دكتر محمد اصفهانی :: حنجره ی الهی بلند بالای من ღتقدیم به عشقم،مریمღ دلنوشته وشعرعکس و داستان دیجی ساز دل نوشته های سید رضا قانون مدیر مسئــول مجله دل های دست دوم انشا خبرهای فوری آمورش صفر تا صد ارز دیجیتال