امروز روز اول مدرسه هلیا بود. هلیا خیلی نگران بود و دیشب به سختی خوابید.
نمیدونم چرا با اینکه معمولا از هیچکس انتظاری ندارم ولی امروز دلم میخواست کسانی که میدونم هلیا براشون خیلی مهم هست بهمون زنگ بزنند.
هیچگ نزد و من یادم اومد که دارم لحظات خوشی را از دست میدهم. حالم عوض شد. چه خوب که من الان اینجا هستم در کنارش و در امید و دلواپسی هاش باهاش شریک میشم.
عزیزانم که میدونم هلیا را با عشق همیشه حمایت میکنید. امروز روز خیلی خوبی بود و نگرانیهایمان به سرعت باد رفتند و امید جایش را گرفت.
هلیا ,خیلی ,روز ,امید ,هیچکس ,میدونم ,میدونم هلیا ,بود و ,امروز روز ,که میدونم ,روز اول
درباره این سایت